دوران کودکی، دوران دوست داشتنی زمانی بود که همه را بی کینه دوست داشتیم.

راستش وقتی با مامانمون یا بابامون قهر می کردیم، زودی می رفتیم و ازشون عذرخواهی می کردیم، مثلا اگر مطمئن هم بودیم حق با ما است می گفتیم ولش کن، یا اصلا نمی دونم چی می شد همین جوری خودمون می رفتیم و با بابا و مامان سر بحث رو باز می کردیم.

راستش وقتی دوست های بابامون رو می دیدیم بی غل و غش اول سلام می کردیم و پیش خودمون می گفتیم چه آدم خوبیه، راستش شاید با هم نگاه اولی که به آدما می کردیم همه شون رو خوب می دونستیم.

برامون خدا دوست داشتنی تر بود و خیلی وقت ها همین طوریش رو دوست داشتیم.

اما من این دوران کودکیم رو دوست دارم، اگه بنا است به خاطر این اخلاق مون بهمون بگن ساده است، بگن بچه است، عیبی نداره، برامون مهم نیست.

ما بچه ایم  و خیلی از این شماها بزرگید!

راستی با این بزرگیتون کجای دنیا رو گرفتید؟

راستی با این بزرگیتون چه گلی به سر خودتون زدید؟

ببینم روزی چندتا قرص اعصاب می خورید؟

آقایون بزرگ پس چرا توی مشکلات گیر کردید؟

خیلی وقت ها یادمون می ره، آدم کوچیک هم بکنه خودش رو مشکلات برایش هم راحت تر می شند و هم لذیذ تر!

اما حیف باید زود بزرگ شد.