روزگار جالبی است، آلزامیر همه مان را فرا گرفته است، نگاه به انسان ها به شدت مقطعی شده است و در بند حرف هایی هستیم برای مطرح شدن، نه برای درد ها سخن گفتن، دیگر طعم حرف های مان را ریا گرفته است و چاشنی محصولات دینی مان را رنگی از باندبازی ها و جریان سازی های سیاسی...

دم از خستگی نمی زنم، چرا که بازی سنگینی است در این میدان کار زار که دوستان بر روی دوستان خنجر می کشند و دیگر نیازی به دشمن نیست.
مسئولین فرهنگی خواب خواب
علمای اعلام در حال درشته سازی
دور دور تازه به دوران رسیده هایی است که اجتهاد را ملعبه بازی های سیاسی امروز و فردای شان کرده اند
به راستی چه کسی باور می کرد که ارثیه شهید اول و ثانی، صاحب جواهر، نائینی و سید مرتضی امروز در دست کودکان به بازی بیفتد و چه زیبا تعبیری است که بوزینگان بر منبر پیامبر نشسته اند...
چه کسی قرار است حق را بر جای خویش بنشاند و حرمت را به جایگاه ازلی آن باز ستاند.
سکوت این روزها علامت رضا نیست
سکوت طعم تلخ ترس از اعدام است، بر گونه های بچه هایی که زیر دست و پای سکوت علما در فتنه 88 له شدند.
عاقبت زنجیر ما را چون کلاف‌                              بافت محکم این عمو زنجیرباف‌
بعد از آن افکند پشت کوه قاف‌

برّه‌ها! فکری برای خود کنید                    چون شبان و گرگ کردند ائتلاف‌
اینک این ماییم‌; نعشی نیمه‌جان‌              کرکسان گرد سر ما در طواف‌
ما ضعیفان تا چه مُرداری کنیم‌                 پهلوانان را که اینجا رفت ناف‌
آن یکی صد فخر دارد بر کلاه‌                  گرچه بی شلوار شد روز مصاف‌
آن یکی دیگر به آواز بلند                       حرف حق را گفت‌، امّا در لحاف‌
آن یکی دیگر به صد مردانگی‌                 می‌کند تا صبح‌، عین و شین و قاف‌
آن دگر مانده است تا روشن شود           فرق آب مطلق و آب مضاف‌
کارگاه آسمان تعطیل باد                      تا که برگردد جناب از اعتکاف‌
الغرض مثل برنج تازه‌دم‌                       در چلوصاف کسان گشتیم صاف‌
جهد مردان عمل کاری نکرد                 مرحبا بر همّت مردان لاف‌

(خواهش می کنم اگر به ادامه مطلب رفتید کمی منصفانه متن را بخوانید.)