چه دورانی است دنیای کودکی
همه خوبند و عاشقانه نی می نوازند.
امروز وقتی به خواهرم نهج البلاغه ای هدیه کردم، محمدطاهای ما فوری پرید و کتاب را گرفت و روی کرسی کنج سالن خانه نشست و وز وز کنان صفحه هایش را تورق کرد. محمدطاهای ما شاید دوسه ساله باشد، خواهرزاده غرغروی و شیطون.
راستش شاید باورش نشه که چی تو دستاش گرفته، آخر دردهای یه مرد.
آخر غصه هایی که اون رو مجبور می کرد سر تو چاه کنه و بگه ...
راستش خودم هم دردم می گیره
امیدوارم این دوران زودگذر کودکی اش تمام شود و بیاید و این صفحه را بخواند، روزی که شاید دیگر من نباشم
کند دنیا، حال مرا خوب. کند واصف، مجد رخم خوب. جلاد کند خوب مرا را خوب...
بیا بگردیم و ببینیم و نوا را که در دین و زمان رحم و عطوفت نبود حال مرا دین مرا کاش کند دین مرا عطف مرا خوان مرا ریز ببینیم و ببینیم و بگوییم خدایا که من بنده ی بی چیز تو ام. درمانده درگاه تو ام، نگاهی بنما دوایی بنما، در رحمت براین بنده ناچیز نبند.
دنیا به کام خویش و ما تشنه لبانیم. دنیا و مراد و رفیق و بحر طویل و رحم لذیذ و عَطَش و سوز و گداز را همه عالم بداند بداند بداند و بیبنند و بدانند که گهی که رخی که خورشید درون را بنما بر واصف عطشان در خانه ی علی را...
بحر طویل نمیه کاره ی (بهار مخفی)