سلام، نماز و روزه هاتون قبول!
حالا که وقت بازه باید بریم مسافرت،
کجا ؟
به هر کجا که می شه!
آدم وقتی حال و هوا عوض می کنه پرواز می کنه!
مثل یه شب، توی هیئت! پای روضه ی ارباب!
اینم سفره دیگه!
حالا گیر ندید.
سفر به این خوبی توی کجا ی عالم دیدید؟
سلام، نماز و روزه هاتون قبول!
حالا که وقت بازه باید بریم مسافرت،
کجا ؟
به هر کجا که می شه!
آدم وقتی حال و هوا عوض می کنه پرواز می کنه!
مثل یه شب، توی هیئت! پای روضه ی ارباب!
اینم سفره دیگه!
حالا گیر ندید.
سفر به این خوبی توی کجا ی عالم دیدید؟
چند روزی می شه که من و تو کمتر حس و حال این را پیدا می کنیم که بشیم ما، نمی دونم شاید اعصابش رو نداریم، شاید از دست هم خسته شدیم، اما یه چیزی که شایدش زیادی توچشم میاد اینه که نکنه مسموم شدیم.
چند روز پیش با دوتا از دوستام صحبت می کردم، این ها می گفتند آقا این شهدای غواص فقط برای تیم مذاکره کننده پیام آوردند، برای اختلاس و دزدی پیام نیاورده بودند؟
توی شبکه های اجتماعی هم پر شده بود از پیام های احساسی قشنگ برای من و تو تا نشیم ما.
راستش نمی دونم سخته فهمیدنش یا نه اما مسئله ی مهم اینه که الان تیم مذاکره کننده داره با استعمار و دارو دستش مذاکره می کنند، واضحه که اون دزد لعنتی خائنه، چه پیامی برای اون باید داشت جز این که عدالت در حقش اجرا بشه. اگر بشه.
ولی حد و مرزها رو باید خوب شناخت، این روزها با هرکسی که می خواهی صحبت کنی، تصمیم هایش را از قبل محکم گرفته
این روزها کمتر آدمی رو می بینیم که ماسک به صورتش بزنه!
توی این هوای مسموم وقتی بدون ماسک میاییم بیرون همین می شه دیگه.
می دونید اصلا بیایید توی این شب های قدر دعا کنید.
دعا کنیم برای همه.
دعا کنیم خدا شفامون بده!
این چرک توی ریه های فکرمون رو پاک کنه!
امشبی را بیاییم گریه کنیم!
بعدش بشینیم فکر کنیم!
فکر کنیم به این که کی هستیم؟
چی هستیم؟
از خدا بخواهیم تا اون چیزی که می خواهیم بشیم!
راستی مراقب دین و ایمانمون هم باشیم.
این روزها کم گیر میاد ها!
توی بازار رو گشتم پیدا نکردم.
دوران کودکی، دوران دوست داشتنی زمانی بود که همه را بی کینه دوست داشتیم.
راستش وقتی با مامانمون یا بابامون قهر می کردیم، زودی می رفتیم و ازشون عذرخواهی می کردیم، مثلا اگر مطمئن هم بودیم حق با ما است می گفتیم ولش کن، یا اصلا نمی دونم چی می شد همین جوری خودمون می رفتیم و با بابا و مامان سر بحث رو باز می کردیم.
راستش وقتی دوست های بابامون رو می دیدیم بی غل و غش اول سلام می کردیم و پیش خودمون می گفتیم چه آدم خوبیه، راستش شاید با هم نگاه اولی که به آدما می کردیم همه شون رو خوب می دونستیم.
برامون خدا دوست داشتنی تر بود و خیلی وقت ها همین طوریش رو دوست داشتیم.
اما من این دوران کودکیم رو دوست دارم، اگه بنا است به خاطر این اخلاق مون بهمون بگن ساده است، بگن بچه است، عیبی نداره، برامون مهم نیست.
ما بچه ایم و خیلی از این شماها بزرگید!
راستی با این بزرگیتون کجای دنیا رو گرفتید؟
راستی با این بزرگیتون چه گلی به سر خودتون زدید؟
ببینم روزی چندتا قرص اعصاب می خورید؟
آقایون بزرگ پس چرا توی مشکلات گیر کردید؟
خیلی وقت ها یادمون می ره، آدم کوچیک هم بکنه خودش رو مشکلات برایش هم راحت تر می شند و هم لذیذ تر!
اما حیف باید زود بزرگ شد.
شش روزی هست میهمان سفره ی مولامان امام رئوف،امام رضا علیه السلام هستیم.
شش روی می شود که دلمان را به دریای معرفت ایشان زده ایم تا شاید ذره ای به ما کرم نماید.
شش روزی می شود دیگر تاب و تب از توانمان رفته و در هرم گرمای رمضان هرم حضور او را می طلبیم، که تنها غایت زندگی آدمی، خوب زیستن است.
شش روزی می شود که با خود گفته ایم چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
شش روزی می شود که هنوز که هنوز است من همان آدم سابق ام.
شش روزی می شود که گناه دیگر امانم را بریده و نفس تاب از کفم گرفته و هوا دیگر چشم مانم را کور کرده است.
نمی توانیم دیدنی ها را ببینیم و در عوض آن چه آلوده است را خیلی خوب می بینیم.
پای حریم حرمت هم که می آیم، می دانی پر از هیچم اما راهم می دهی، مانند ارباب بی کفن.
اما....
دل دیوار قصه ای دارد که این روزها باید از حسن پرسید، دیوار که رازهایش را برای من نمی گوید.
دیوار یادگاری است.
دیوار یادگاری است از،
از،
از
تکیه دادن بر آن در لحظه های آخر عمر حضرت رضا، بعد از مسموم شدن.
راستی خیلی ها به دیوار تکیه دادند، اصلا خیلی ها تکیه دادند، اما بعضی تکیه دادن ها جنس اش فرق می کند.
بعضی تکیه دادن بو دارد، اصلا نگاهت که به دیوار می افتد حالت عوض می شود.
نه نه اصلا تکیه که می دهی حالت خراب می شود.
تکیه بر دیوار، تکیه بر دیوار و در، تکیه بر شمشیر، الان انکسر ظهری!
السلام علیک یا اباعبدالله