چه دورانی است دنیای کودکی
همه خوبند و عاشقانه نی می نوازند.
امروز وقتی به خواهرم نهج البلاغه ای هدیه کردم، محمدطاهای ما فوری پرید و کتاب را گرفت و روی کرسی کنج سالن خانه نشست و وز وز کنان صفحه هایش را تورق کرد. محمدطاهای ما شاید دوسه ساله باشد، خواهرزاده غرغروی و شیطون.
راستش شاید باورش نشه که چی تو دستاش گرفته، آخر دردهای یه مرد.
آخر غصه هایی که اون رو مجبور می کرد سر تو چاه کنه و بگه ...
راستش خودم هم دردم می گیره
امیدوارم این دوران زودگذر کودکی اش تمام شود و بیاید و این صفحه را بخواند، روزی که شاید دیگر من نباشم