سال های سال در این خاک و این وطن بی غیرتان و پست فطرتان تاریخ و باعزتان و نیکو سیرتان آمدند و رفتند اما مردمانش دست از آزادگی بر نداشتند. مانده ایم در این سلاله های تاریخ که بی وجودان بهر چه وجود پیدا کردند و چه چیز باعث شده است تا آن ها وجودشان واجب شود و حضورشان لازم؟
چه اتفاقی است که در این پهنای تاریخ نمی افتد که رهبری که زندگی اش با کوخ نشینان بوده و زندگی اش با عزت مردانه ی ساده زیستان، حال فرزندان نا خلفی به پا خیزند و امام اشرافیت و امام باند بازی و دزدی را به مردم نشان دهند؟
حال نکته این جا است که این ها با این فرهنگ سازی و این اخبار و این برنامه ها به کدامین سو می روند>
روزنامه هایشان از سویی و برنامه هایشان از سوی دیگر و سخنرانی و از بیت امام اسطوره ساختن از جوانب دیگر برای چیست؟
تا کجا ما باید شاهد این داستان های این گونه باشیم.
مردم حق دارند بگویند که امام دنبال چه بود و الان فرزندان ناخلفش چه می کنند؟
مردم حق دارند بگویند آرمان های امام به انحراف تباهی کشیده می شود؟
مردم حق دارند بگویند موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی اکنون تبدیل به مامن ضد انقلاب و انحراف در بدنه ی سیاسی تفکر امام شده است یا نه ؟
اکنون دنیا به ما نگریسته و چشم مستضعفین دنیا به سمت ما است، اما حالا که انقلاب اسلامی پروژه ی جهانی شدنش در حال تکمیل است و اکنون در نبرد سختی با استکبار هستیم عده ای با این کارها با چه شعاری قصد بر هم زدن افکار عمومی را دارند؟
خسته ام، شعر نفس از دل پروانه بریده، حال شمعی است قرارم، حال ابری است نگاهم که بهارش پیداست و تو هم یک غزلی قرقره کن. و سرانجام منی سروبهار. روشنی باش، سر این دل تنها مانده و رهاکن پر خویش تا رها کردن من سرو سپیدی مانده تو نگو زمزمه چیست بوی حول ز صدایم تن حالان مانده