از ابتدای خلقت بشر آدم به دنبال تربیت بود، (البته بشر به دنبال تربیت بود که تهش شد قابیل برادر من...)

حالا...

از ابتدای تشکیل خانواده ها بشر به دنبال تربیت انسان بود، ولی آنچه مدنظر قرار نمی گرفت خود تربیت بود. در واقع انسان مربی با مطالعه جزوه های گوناگون و اندکی مشاهدات و سپس جذابیات هایی که به مثابه کره بر روی نان می مانست، عده ای را به دور خود جمع می نمود و نامش را کار تربیتی می گذاشت...



(اون فلش زبون بسته کنار مطلب رو دیدی، آره آره خودشه اون رو بزنی می ری واسه مرحله آخر، غول داره)

تشکیلات های دیگری هم بودند که برای برقراری نظم کمی دقیق تر عمل می کردند و فقط به دنبال کتاب های استاد صفایی حائری و جدیدا هم اصغر طاهر زاده می رفتند و به دنبال دنباله روی از مکتب های تربیتی دینی اسلامی به قول خودشان بودند.

برخی تشکل های دیگر را هم که سر می زدی کمی دبدبه و کبکبه ای برای خودشان به هم زده بودند و کلاس های اجباری برای مربی می گذاشتند و سرانجام به کار تربیتی می پرداختند.

اما اندکی بیرون گود نشستن کافی است که به مانند من شوی! حرف های ثقیل علمی نمی زنم بلکه همواره آرزوی تفاخر علمی خفه ام می کرد و لذا در حال تخلیه روحیه خویش هستم...(جایی برای پاشیدن بهتر از این جا پیدا نمی شود)

اما مکتب دیگری بود که برمبنا و روش دوستان قرون وسطی هدایت می شد و امروزه بسیار جواب می دهد که خود جای توضیح دارد ولی به دلیل شکایت صندوق ملی کودکان و  یونیسف و یونسکو از ما توضیح نمی دهم.

در مجموع این مکاتب تربیتی که امروزه حاکم بر کانون و بسیح و مساجدماست، بایستی مسئولین محترم بیایند کنار ما تا همه چیز را از این زاویه ببینند.

آن وقت است که می زنند زیر همه چیز...

تمام مسئولین تربیتی کانون ها را عزل می کنند و شاید خودشان دیوانه وار به سمتی بروند که ...

حرف جدی

یک روز فردی به من گفت که برادر چقدر مزاح می کنی، چقدر چرند می گویی، بدو گفتم برادر من در میان مزاح سخنان پندآمیز بسیاری است و می توان در لابه لای آن همه چیز را گفت. وی گریبان چاک داد و از این لوس بازی ها

از شوخی بگذریم بایستی برای کارهای تربیتی کمی توجه داشت که نگاه تشکیلاتی معطوف به چیست، معطوف به ارزش می شود یا شخص، در واقع وقتی در مجموعه ای مثلا فرماندهی از جایگاه بالایی برخوردار بود و هر کسی به این سو رفت به قرب و جایگاهی دست یافت قطعا در بعد تشکیلاتی آن مجموعه موفق پیش رفته است چرا که هر جایگاهی برای خود قربی دارد و نه هر شخصی. لذا کار با نظم و ترتیب به پیش می رود.

اما در بعد شخصی نباید در پرده حجاب رفت، سعی در رفع حجب به معنای خلسه نیست، به معنای باور پوچ و بیمعنا نیست، به معنای فهم غلط از حرف های یک استاد نیست، توازن قوا در این جا معنا دارد، در واقع شما وقتی انسانی شدید که به تعادل رسیدید و از سویی تهذیب نفس پیدا کردید آن وقت است که به پیروزی می رسید.

مثالی دارم: کودکی ما من قراری گذاشت برای ساعت 9 شب، این کودک کسی بود که اگر امروز مثلا به او می گفتی که کارت دارم یا ... می گفت مطابق با برنامه ریزی ام امروز نمی رسم با شما سخن بگویم و بنده را دایورت می کرد به سیم اتصال به زمینی که بدو وصل بود.(منحرفا)
اما وقتی با او 9 شب قرار گذاشتم، یک ساعت مانده به قرار نه را به ده برد و سرانجام ده و نیم و بعد هم ده و نیم و یک نماز مانده که بر کمرش خورد.

این داستان حکایتی است برای به دست آوری یک تجربه نه عقده گشایی، کسی که بخواهد به دید مزاح به این روایت بنگرد به قطع با زاویه دید و مغز نخودینی که دارد جایگاهش مقعده من النار است.

این سخن از آن روست که تواضع باید داشت و در برخی موارد گاه مشکلی اورژانسی است و آنجاست که آقایانی که خودشان را می گیرند همان ... من النار که فی النار می شوند. (خیلی دوست دارم این اساتید دینی و اعتقادی که کلاس می گذارند را ببینم، چه چیزی باعث می شود که به خاطر آن چه خدا به آنها عنایت کرده این همه کلاس و افتخار دارند.)

شاید در جواب بگویید طلا فروش برای خودش قفل و در و پیکر داره و پیاز فروش داد و بیداد می کنه، اما طبیب دوار بطبه را چه می کنید؟ این که امیرالمومنین به مردم سر می زد را چه می کنید، این که رفت خانه زنی که مشغول کار بود و سعی کرد کمکش کند را چه می کنید؟ آهان او امیرالمومنین است؟ اوکی حله تا تهش را رفتم.

خیلی وقت است دیگر نه من، بلکه مردم حالشان از این دین فروشان و آوازه خوانان لکاته به هم می خورد، دیر زمانی است که مردم گوش می خواهند و نه زبان، برادر طلبه من! خیلی وقت است که شاگرد تربیت کردن نیاز به صبر دارد و نه داد و هیاهو.

اما و اگرهایش بماند در مطلبی قفل دار تا حرف های بی تربیتی مان را در انجا بزنیم

شما که می دانید دکترها تجویز کرده اند که 5 وعده همراه با غذا دری وری بگوییم، ان شالله که بمانند نمازهای مان قضا نشود

بلند بگو لا اله الا الله