بچه که بودیم خیلی ساده بودیم، سر صف های طولانی مدت مدرسه که می ایستادیم، بعد از عرایض و فرمایشات مدیرومعاون تازه معاون پرورشی می آمد و صحبت می کرد.

بعضی روزها به ما می گفت برای این که صداتون برسه به کربلا بلند صلوات بفرستید،

یا می گفت برای این که تن امریکا بلرزه بلند بگید مرگ بر امریکا

ماهم گلوهامون رو پاره می کردیم و می گفتیم جوری که فقط باید از همسایه های بلقی حلالیت بطلبیم که صبح های اول صبح با نعره هامون بلندشون می کردیم.

آره این تازه اول مطلب نیست.


وقتی برزگ شدیم(به اصطلاح خودمون) به فکر فرومی رفتم که آخه مگه می شه صدامون برسه به کربلا، مگه می شه بانعره های انکرالاصوات ما که تا کوچه بغل هم نمی رفت ابرقدرت دنیا بلرزه.

برزگ تر که شدم دیدم انگار یه سری چیزها معرفتی است نه علمی.

یعنی قاعده ی دو دو تا چهارتا نداره.

وقتی یه مقاله از نشریه week بود که یکی از آشناهامون برام از امریکا آورده بود رو خوندم.

وقتی رسیدم به مقاله ای درباره ی ایران دیدم این ها نقطه ی ضعف شون ماها هستیم.

یعنی تا زمانی که دلامون علیه اون ها است می لرزند، این شعارها هم واسه این که دلامون به ذهنامون نزدیک بشه.

آره راستش حالا فهمیدم اون نعره ها یه جورایی خط و نشان بود.

درسته کسی نمی دید ولی الان ضامن امنیت کشورمون شده.

بله شهدا امنیت ما را این گونه تامین کردند اما الان اونها یعنی امریکایی ها و هزاراتا از دوستای کثیف شون وقتی بفهمند ما پشت این نظام و انقلابیم.

وقتی دیگه از امریکا متنفر نیستم و اون مرد خیکی رو ابر قدرت دنیا می شناسیم و بهش می گیم کدخدا.

خوب معلومه از فردا باید برویم پاهاشون رو لیس بزنیم.

لیاقتمون اون موقع دیگه مثل الان نیست که خودمان ارباب خودمان باشیم..

شاید از اون جایی که مرگ و تب رو واسه همسایه می خواهیم دیگه تعجب نمی کنیم اگه شنیدیم دیشب چهارتاامریکایی ریختند خانه ی همسایه مون و به زن و دخترش تجاوز کردند و پسره و باباهه رو کشتند.

آره قصه ی ما اینه.

باید بجنگیم.

هم با امریکایی که اون بیرونه.

هم با امریکایی که این توئه.

مسئولای بی لیاقت.

رئیس های بی کفایت.

راستش همه با هم به حرمت خون شهدا.

به خاطر این که حرف آقا روی زمین نمونه باید  تلاش کنیم.

باید.

خود دانیم.